عادله کبیری

روستایی درس خوانده‌ای هستم؛ و مثل این دو تضادهای متعددی در من جمع شده است. زمین را دوست دارم ولی وطنم را بیشتر از سایر بخش‌هایش. ژورنالیزم را در پوهنتون هرات و ارتباطات اجتماعی را در دانشگاه تهران فراگرفتم؛ و حال از استادان بیشتری در شرق و غرب می‌آموزم، تا مسیر گهواره تا گور را طبق الگو جلو رفته باشم!!!؛ هرچند امروز دایره ابهاماتم بیشتر از دیروز است و قطعا فردا بیشتر از امروز، و چه بسا که فکر می‌کنم تلاش ما انسان‌ها در کسب دانش چیزی نیست جز جمع آوری دلایلی بر اثبات نادانی و ناتوانی‌مان… مدتیست احساس کاغذپرانی را دارم که از تارش جدا شده باشد؛ در دامن باد- کجا، چرا و چگونه می‌روم، نمی‌دانم؛ ولی گاه دستم را به دستگیره‌هایی می‌گیرم تا شاید به خود و دیگران ثباتی خلق کرده باشم؛ و حضورم در این‌جا را می‌توان از آن دست شمرد. ادعای تمامیت ندارم، دل گفته‌ها و تجاربی را که از این دریچه به اشتراک می گذارم، ترکیبی است از احساس مسئولیت و عشقی که نسبت به انسانیت دارم، و همنوعانم، که به جرم آفتاب بودن، در هجوم ابرهای تاریک اند…

ارقام